براى رفتن به ايستگاه مترو مركزى آمستردام بايد اول يه صد تا پله بريم پايين ، بعدشم كلى راه برى و تازه ميرسى به پله برقى كه صد متر ميره پايين ، در حالى كه كوله ام رو پشتم بود رفتم و ايستادم رو همين پله ها ، روز نسبتاً شلوغى هم بود ، احساس جردم دستى به كوله ام خورد يه پله جلو رفتم و سرم رو يكم چرخوندم ، يكم ، نه كاملاً ، اونقدر كه فقط يه دست سفيد كه از آرنج خم شده روسينه را ديدم . وقتي رسيدم پايين ،قدم آهسته كردم كه طرف مشكوك بيوفته جلو و ببينم كيه ، يه پسر سفيد پوست زير بيست سال با سر و وضع مرتب !!! وقتى رد شد سريع كوله ام را اوردم پايين تا ببينمش … زيپ يكى از جيبهاى كوله ام كاملاً باز بود !!! عجب دزدزبردست ولى بدشانسى بود !!!
با ارزش ترين چيز تو اون جيب آبنبات ترشى بود كه از آمريكا خريده بودم !!!! كه خوشبختانه انگار آقاى دزد دوست نداشته !!! اولين بار بود كه به اينصورت مورد دستمزد قرار ميگرفتم !! زيب كيفم را بستم و انداختم پشتم و راه افتادم جلو ، دزد نشسته بود ، اول زير چشم نگاهش كردم ، اونم به من نگاه ميكرد ولى كاملاً مستقيم !!! به خودم جرأت دادم و مستقيم تو چشماش نگاه كردم ، حتى مژه هم نميزد دزدك وقيح ، خيلى حرصم گرفته بود ، ميخواستم برم و در حالى كه تو چشمهاش نگاه ميكنم كف دستم را به سمتش بگيرم بهش بگم هر چى برداشتى پس بده …. بعد تو ذهنم تصور كردم كه اون ميزنه زيرش و منم داد و بيداد راه ميندازم مامورين ميان و وسايل دزد را ميريزن بيرون و منم ميرم جلو و از توشون يه چيزايى را نشون ميدم و ميگم اينا مال منه …
همون موقع قطار خطى كه بايد سوار ميشدم رسيد . مونده بودم جسارتم را امتحان كنم يا نه ؟ ولى خوب تا اونجايى كه تو كيفم را ديده بودم هيچى كم نشده بود ؛ آخه اصلاً چيزى توش نبود كه كسى بخواد بدزده !!!
رفتم سوار قطار شدم . يه بار هم كه من جسارت يه حركتى را داشتم ، موردش نبود !!!
یک تجربه غنی تر شدی! و یک نوشته ی اکشنی نصیب ما شد!
من اگه جات بودم حتما گریبان به گریبان! میشدم، توجه مینمویی 🙂
در ضمن کیف کردی چطور پارسی را پاس داشتم!
خوب منم بدم نمیومد ، اما آخه نمیتونستم ثابت کنم داره کیفمو باز کرده !! بابت پارسی هم خوب حال کردم