بالاخره سرماخوردگى همشهرى تموم شد ، يعنى تمومِ تموم كه نه ؛ تبش قطع شد و پا شد راه افتاد ولى ميگه هنوز يه وقتهايى هنوز فكر ميكنه مريضه و بيحال ميشه !! منم بهش ميگم : بابا جون با اون تب شديدى كه تو داشتى طبيعيه كه ضعيف بشى و تو باي بيشتر استراحت ميكردى و خودت. تقويت ميكردى ؛ واسه حرفهام هم هيچ پشتوانه علمى ندارم ، يعنى من كه اصلاً از پزشكى و اينا سر در نميارم و اين حرفها را هم رو هيچ منطق آگاهى نميگم بهش ؛ يعنى نميدونم چرا تب بالا بدن را ضعيف ميكنه !؟ ولى خوب به نظرم اينطور ميرسه ، يعنى همه ميدونيم وقتى تب ميكنيم بيحال ميشيم ، حالا علتش را بدونيم يا نه ولى اينكه وقتى تبت قطع شد و دو روز هم گذشت و باز بيحال بودى ربط به تب دو روز پيشت داره يا نه ؟! د. هر حال من با قيافه ايى مطمئن اينطور بهش ميگم !!! و اونم قبول ميكنه !!!
كلاً همشهرى مثل بچه ها ميمونه ؛ نه هميشه و نه در همه جوانب ولى يه حس معصوميت كودكانه درش هست كه آدم نميتونه نسبت بهش بى اعتنا باشه ؛ انگار همين معصوميته كه دوچندان دوست داشتنى اش ميكنه ، و وارد قهر بازيهاى كودكانه اش ميشه !!!
حالا اين پسر عزيز من امروز كيف پولش و هر چى درش بود را گم كرده !!! بسكه گيجه اين بشر !!! رفته بانك و مقدار قابل توجهى پول گرفته و گذاشته تو كيفش و اومده بيرون بدون كيف !!! حالا گواهى نامه و كارت شناسايى و بيمه ، بانك ، كتابخونه و… همه و همه به اضافه پول گم شده ؛ خيلى ناراحت شدم. اولش يه كم غرغر كردم كه آخه خنگول پول واسه چى رفتى گرفتى و چرا گيجى و … ولى بعدش از خودم بدم اومد !!! بجاى دلدارى داشتم سرزنشش ميكردم ، بااينكه خيلى ناراحت بود ولى سعى ميكرد نشون نده ، حالا فردا دوباره قراره با دوستش بره ببينن ميتونن از طريق دوربينهاى بانك ببينن كى برداشته ؟!
از ته ته دلم آرزو ميكنم پيدا شه ؛ لطفاً براش آرزو كنيد ؛
چشم، آرزو می کنیم