من دلم خسته شده از اينجا بودن ، دلم بريده از پا در هوايى ، از غربت كه نه از غريبه بودن ؛
من دلم يه خونه ميخواد ، يه خونه كه توش فقط خودم باشم و خودم ، كه هر وقت دلم خواست بتونم برم توش ؛ يه خونه كه هر وقت گرسنه بودم بتونم برم تو آشپزخونه اش و در يخچال را باز كنم و يه سيب بردارم ؛دهانم را تا اونجا كه ميتونم باز كنم و گازش بزنم يه گاز گنده كه نزديك به نصف سيب كنده بشه و دهانم باز بمونه بسكه توش پره و وقتى دندونهامو فشار ميدم كه يه كم جمع شه سيبه ، از دو طرف لبهام آب سيب سرازير شه و من تنها و بى نگرانى از نگاهىى ،سرم را بچرخونم سمت شونه ام و دهنم وا با لباسم پاك كنم ؛
ميخوام تو خونه خودم برم دستشويى و در را باز بذارم و از اون تو تلويزيون نگاه كنم ؛ بايد حواسم باشه كه در توالت روبروى نشيمن باشه و باز بايد حواسم باشه كه جاى تلويزيون درست روبروى توالت باشه !!!
من دلم نميخواد خونه ام فقط يه دوش داشته باشه ، دلم ميخواد تو حمامم يه وان خوشگل بزرگ داشته باشم ؛ميترسم عادت لخت شدن تو اتاق و رفتن به حمام فراموشم شه ؛
ميترسم با در باز به دستشويى رفتن فراموشم شه ؛
دل من ميترسه يه وقت سيب گاز زدن هم فراموشم بشه ؛
و دل من غمگينه از اين همه ترس ؛
فقط آواره بودن و در آمستردام بودن باعث این آرزوها نیست… منم دلم یه خونه می خواد. یه ذره جا برای سیگار کشیدن و گاهی هم گریه کردن بدون جواب دادن به همه.
حالا تا کی قراره تو این خونه دولتی بمونی کی اقامتت کامل میشه؟
نميدونم منظورت از كامل شدن اقامت چيه ؟! ولى تا وقتى بتونم يه جاى بهترپيدا كنم مجبورم اينجا بمونم
منظورکم اینکه اقامت دائم گرفتی؟یعنی مشکلت فقط خونه است؟
درسته ، اما ايت فقط خودش يه دنيا مشكله
من هم می ترسم
می ترسم از اینکه به ت بگویم…
بگویم آنچه را که به یاد دارم قبل ها نیز گفته ام
بگویم «خودم می آم برات خونه می خرم»!
و تو
باز مثل دفعۀ پیش
نه بگذاری
به برداری
و …
بگویی «خب بیا دیگه»!
…
خوب بابا من هنوز کارت پایان خدمتمو نگرفتم، نمی ذارن بیام 🙂
همون قولشو بدی دلگرم میشم خوبه