بالاخره خونه ى بابا را تحويل دادم ، همه چيز به راحتى اون «بالاخره «اول جمله البته نبود ، كار تخليه ى خونه را در عوض پرداخت پول ،خلاف انجام داد اونهم به بدترين شكل ممكن !! تازه روز يكشنبه ى پيش از تحويل هم كلى كارهاى نيمه ى اون را تمام كردم ؛ در نهايت هم بخاطر خرابكاريهاى خلاف حسابى جريمه شدم !!! قرارداد آب و برق و تلويزيون را خاتمه دادم ؛ مونده تلفن و اينترنت كه فردا بايد نامه و مداركش را بفرستم ، براى انجام اين كارها مجبور شدم يه گشت اساسى ميون نامه ها و كاغذهاش بزنم كه حجمشون هم كم نبود ، نامه هاى بانك ، شهردارى ، دارايى ودو هزار و دويست جور اداره و شركت دولتى و خصوصى و تبليغاتى ، همه و همه را جمع كرده بود ، صورت حسابهاى بانكى از اولين گزارش و ….
مشغول جدا كردن كاغذها شدم كه اضافه ها را دور بريزم ، در واقع مى بايستى همه را دور ميريختم ؛
يهو دلم گرفت و آسمونش اشكى شد شديد، اينهمه سال اين مرد جمع كرده بود و حالا من داشتم توى چند دقيقه همه را نابود ميكردم !! چقدر زندگي بى رحم با آدمها رفتار ميكنه ؟!
دلم به درد اومد براى بابام ، براى خودم و براى آدمها .
هيچوقت حتي تصورش را هم نميكردم كه يه روزى بشينم و همه ى مدارك و اسناد اين مرد را زير و رو كنم و از اون بيشت تصميم بگيرم براشون ، و باز از اينهم بيشتر براى خودش تصميم بگيرم !!! سنگينى احساس گناه اينهمه تصميم گيرى روز به روز بيشتر ميشه و داره از پا درم مياره ؛ شده برام يه زخم ناسور درست وسط قلبم !!! با هر طپش دهن باز ميكنه و تنم از درون ميسوزه ؛ اين زخم درمان نميشه هيچوقت ؛
man harroz babam ra mikhaham. har roz…
اين خيلى خوبه بهت حسوديم ميشه ، به تو و همه ى اونايى كه جز عشق حس ديگرى را با پدر تجربه نكرده اند
ye vaghti ghesasho begoo
يه جاهايى جسته و گريخته از بابام و رابطه ام باهاش گفتم