در حالى كه ديروز كاپشن زمستونم را پوشيده بودم و كف دستهام سرد بود و به زمين و زمان بد و بيراه ( بخوانيد فحش) ميگفتم ( البته تو دلم ) امروز هوا بيست و يك درجه و آفتابيه!! البته من يه سر كه رفتم خيابون هنوز كاپشن بهاره پوشيدم با اينكه اونموقع ديدم كه هوا نوزده درجه ست ولى حافظه حسى ام گنجايش پذيرش تغيير يك روزه ى كاپشن زمستونى به آستين كوتاه را نداشت!
يا شايد هم احوال من اين روزها چندان حرفى نداره؛ بى حوصله و هميشه خسته ام، حتى هواى آفتابى بهارىِ رو به تابستانى امروز هم حالم را بهتر نكرد؛
دلتنگم، خيلى زياد، دلم مادرم را ميخواهد، دلم خواهرم و بچه هايش را ميخواهد، خاله ها و دايى ها و عموها را ميخواهد، دلم تنگ دوستان مهربانم شده است، دلم تهرانم را ميخواهد
دلتنگ ايرانم هستم من.
ابرى هستم اين روزها.
این نیز بگذرد…
اميدوارم!!
خانه هم شما را می خواهد
هر چند که شدیدن مریض است.
اين مريضي بيشتر دلم را درد مى آورد
گویا، همین دل درد مزمن درون و برون نداره : )
آفتاب خونت کم شده خیلی …
خيلى زياد اونقدر كه آفتاب اين يكى دوروزه ى اينجا هم چاره ساز نبوده
غصه نخور ما که وسط تهران نشستیم دوست داریم بکنیم بریم یه ور دنیا ریخت هیچکدوم از این فک و فامیلم نبینیم
ولى يكسال نشده چنان دلتنگشون ميشى كه خودت هم باورت نميشه
دلتنگی بهتر از جنونه
حرف حساب جواب نداره والله بگذريم كه گاهى وفتها هم از دلتنگى به جنون ميرسيم
امیدوارم هر چه زودتر فرصتی پیش بیاد بتونی عزیزانتو ببینی
ممنون
مرسى دوست عزيز
امیدوارم دلتنگیت به زودی رفع شه :*
مرسى جوجوى نازنين
چه عکس غم انگیزی 😦
دلت برای زندان تنگ است؟
حق داری…غم غربت سنگین است…اما این خاله و عمه و دایی و عمو ها دیگر همان قبلی ها نیستند…مثل مجسمه های پر از نفرت شده اند…نمیتوانی بنشینی و مانند کودکی ها در یک جمع خودمانی ، یک دل سیر با آنها بخندی … من آنجایی هستم که تو دلت میخواهد باشی و تو جایی هستی که من دلم میخواهد باشم.
زیاد غصه نخور … چیز زیادی را از دست نداده ای 🙂
به امید آزادی ایران و بازگشت همه غربت نشینان
ولى خاله، دايى و عموهاى من واقعاً هنوز محشرن،
و البته به اميد آزادى و آبادى ايران عزيزمان
این یکی از هزاران دغدغه ی مسافر مهاجر هست… روزها ابری می شن، یاد مادر، یاد پدر، خواهری کوچک… دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی… اما مجبوری که به روی خودت نیاری… گاهی با خود فکر می کنی که مهاجرت ارزش این همه دلتنگی رو داره ؟؟؟؟ نمی دونم من که هنوز به جوابی نرسیدم…
اين شايد يه سوال بى پاسخ باشه،
به نظرِ من هم بعضی سوالا جواب نداره، یعنی اصلا سوال نیست.. باید فقط پذیرفت، به عنوانِ واقعیتِ موجود.. به هر حال آدم در همهی زندگیش، یه چیزایی رو برای یه چیزای دیگه فدا میکنه، مهم اینه که همیشه وزنهی سنگین طرفِ چیزی باشه که ارزشِ بیشتری برات داره، معنیش این نیست که اون وزنهی سبکتر اهمیت نداره یا آدم دلتنگش نمیشه، فقط داستان اینه که چارهای جز «انتخاب» نیست..
فهميدن اينكه كدوم وزنه سنگين تره هم كار سختيه و شايد عمرها طول بكشه تا معلوم شه
از صمیم قلبم برات دعا می کنم…
مرسى عزيز دلم
بوووووس
نــاز جــنــگ آمــیــز جــانــان بــرنــتــابــد هــر دلــی ساز وصل و سوز هجران برنتابـد هر دلی
دل کـه جـوئی هـم بـلـا پـرورد جـانـان جـوی از آنـک عافیت در عشق جانان بـرنتـابـد هر دلی
نـــازنــیــن مـــگـــذار دل را کـــز ســـر پـــروانــگـــی ناز مشـعل دار سـلطان بـرنتـابـد هر دلی
عـشـق از اول بـیدق سـودا فرو کردن خـوش اسـت شـه رخ غـم در پـی آن بـرنتـابـد هر دلی
مال و هستی باختن سهل است از اول دست لیک دستخون ماندن به پایان بـرنتابـد هر دلی
یک جـگر خـون اسـت عاشـق را و جـان و دل حـریف جرعه می را دو مهمان بـرنتـابـد هر دلی
ســر بـــنــه تـــا درد ســر بـــرخــیــزد و بـــار کــلــاه کز پی سر طوق و فرمان برنتابد هر دلی
جــان ز بــهـر خــدمـت جــانـان طــلـب نـز بــهـر تــن کـز پـی تـن منت جـان بـرنتـابـد هر دلـی
تــن نــمــانــد مــنــت جــان چــون بــری خــاقــانــیـا ده خراب و حکم دهقان بـرنتـابـد هر دلی
چون بـه غربـت سر نهادی تـرک شروان گوی از آنک کـبـریای اهل شـروان بـرنـتـابـد هـر دلـی
اولا! چرا نمی خوابی؟ چرا نصفه شب تو وبلاگ مردم ول می گردی؟ مگه زندگی نداری؟
دوما! جون هرکی دوست داری این عکس رو عوض کن. یعنی جر وار جر می کنه دل آدم رو!
هاهاها تو خودت چرا بيدارى؟ من دارم وبگردى ميكنم تا خوابم ببره ديگه، از اون گذشته ميخوام تمرين كنم كمتر بخوابم، راستى تو دوره ايى كه قراره بذارى برنامه ريزى دوش گرفتن هم هست؟!