بيست و يك سپتامبر تولد چهل سالگى جودى ست، پانزده تا بيست نفر مهمان دعوت كرده از مليتهاى مختلف، اين چيزى بود كه خودش گفت؛ مهمانى در يك كافه ى مراكشى ست ، از من پرسيد كه ميتونم يكى دو تا غذاى ايرانى هم درست كنم؟ و من البته كه گفتم بعععله!! حالا ميخوام آش و كشك بادمجان و يا كوكو سبزى درست كنم، حالا اين كه قراره غذاى ايرانى درست كنم و براى يك عده خارجى ببرم هر چند مهمه ولى اونقدر ذهنم را درگير نكرده كه چى بپوشم و چطور برم و چطور با اينهمه آدم غريبه روبرو بشم؟! براى من هميشه ورود به يك جمع غريبه بشدت استرس زا بوده ، حالا رفتن به يك جمع غريبه كه زبانشون را هم درست نميدانى كه سوپر استرس زاست؛ مطمئناً هم نميتونم از اون بهانه هاى الكى حالم زياد خوب نيست و سرما خوردم بيارم؛ حتى فكر كردن به اين مهماني هم مضطربم ميكند!
به خودم ميگم كلاً در را ببندم و بگم به اين جماعت كه منو بى خيال شن؛ از طرفي راستش دل كندن از اين ارتباطات هم برام راحت نيست، خوب دوست دارم بدونم مردم با فرهنگهاى مختلف چطور زندگى و فكر ميكنند، مهمونيهاشون و روابطشون چطوره ؛ ولى وقتى تو موقعيتى قرار ميگيرم كه ميتونم تجربه كنم، يجورى از زيرش در ميرم!! ايكاش ميشد از طريق مثلن اسكايپ اونجا باشم؛ اينطورى هم هستم و هم نيستم؛ اينجورى هر وقت خسته بشم يه كليك ميكنم!!
نگران نباش به همین زودی همه چی مجازی میشه اما تو فعلا این مهمانی را برو تا بعد!
آره گمونم نتونم هيچ بهانه ايى واسه نرفتن بيارم مگه اينكه راستى راستى يه طوريم شه مثلاً يهو غش كنم اونم با شاهد!!
عشق شما خانوما آشپزیه …. مسلماً از پسش بر میای 😉
اگر بتونی فسنجون اصیل (با گوشت قلقلی) و البته ترش و شیرین درست کنی شاهکار کردی P:
که البته پیشنهادات خودت یه چیز دیگه بود 😦
البته من آشپزى رو دوست دارم ولى اينجا مشكلم آشپزى نيست مهمونى رفتنه!! حاضرم فسنجون و چند جور ديگه پلو و خورش بپزم و بفرستم ولى خودم از رفتن معاف سم
منم همیشه قبل از اینکه یه جایی برم همین مشکل رو دارم. مخصوصا وقتی اکثریت رو نشناسم اما خوب همیشه هم خیلی خوش میگذره و لذت میبرم.
آره واسه منم همينطوره البته نه هميشه 🙂 ولى اين اضطزاب قبلش خيلى بده؛ البته اينبار من چون ميدونم چاره ايى جز رفتن ندارم سعى ميكنم اصلن فكر نكنم
من اگه بودم اینجوری بهش فکر می کردم : مهم نیس چی بپوشم ، چی بگم یا چه رفتاری داشته باشم ، چون هر کاری بکنم برای اینا جالبه چون براشون تازگی داره! از اون گذشته، شاید هیچوقت دیگه دوباره این آدم ها روتو زندگیم نبینم ، پس بی خیال!
اين كه گفتى پيشنهاد خوبى بود ممنون فقط يه كمكى هم در مورد اينكه اگه اونجا حوصله ام سر رفت چه بكنم بكن:)
حوصله ات سر نمیره . من خودم امتحان کردم. یه گوشه می شینی و به پر حرفی های دیگران دقت می کنی و هی لبخند می زنی وملت رو زیر نظر می گیری و البته هی می خوری ! در نتیجه کلی سوژه برای نوشتن جمع می کنی. من اینجوری بهش نگاه می کنم . انگار دعوت شدم به تماشای یک نمایش مفرح . مثل یک تئاتر که تازه شام هم میدن!
مرسى، مرسى عزيزم
اين پيشنهاد جمع كردن سوژه عالى بود همينكارو ميكنم و بازم مرسى
بووووووس