خانم «ز» فوت شد، روز يكشنبه؛
خانم «ز» مادر دوستم بود؛ «ميم» دوست دوران دبيرستانم هست، از پانزده سالگى با هم دوستيم؛
خانوم «ز» هر سال براى ميم تولد ميگرفت؛ يكى از سالها را خوب يادمه كيك تولدش را خودش درست كرده بود؛ اين روزها خيلى ها از اين هنرها دارند، ولى براى من اون زمان خيلى كار بزرگى به نظر ميرسيد، يك كيك تولد خامه ايى بزرگ كه مامان ميم خودش تو خونه درست كرده بود!!!
تو همين چند روز اخير كه دنبال دستورات غذايى بودم باز به خانم «ز» فكر ميكردم، به باقلواى يزدى كه پخته بود و به نظر من خوشمزه ترين باقلوايى بود كه من تو همه زندگيم خورده بودم!! ولى سالها بود كه بيمار بود، سالها بود كه روى تخت بود و ديگه نمى توانست كيك و شبرينى درست كنه؛
امروز وقتى بيدا شدم طبق معمول گوشيمو دستم گرفتم تا ببينم دنيا چه خبره، كه اس ام اس مُجى را ديدم كه خبر فوت مامان ميم را ميداد؛ فكر كردم ديگه راحت شد؛
چند تا تماس با دوستان گرفتم،صبحانه خوردم، به ديدن پدرم رفتم و وقتى برگشتم حس ميكردم همه ى تنم كوفته ست؛
از بعد از ظهر از فكر خانم «ز» و ميم بيرون نميام، بى حس و رمقم، اونقدر كه به سختى اين چند سطر را نوشتم، در واقع نوشتم شايد كه از اين سكون سنگينى كه درش فرو رفته ام بيرون بيايم؛ شايد يعنى!
آدم وقتی که توی دپرشن رفته ، دیگه یه خبر فوت که بشنوه ، صد برابر حالت عادی بهش اثر می کنه.
درسته, برای من که همین حالت را داشت
خدا رحمتش کنه…
😦
مامان گلم، خوبه که صبحانه میخوری، میری بیرون، پیش بابا… بعدش با جون خسته میای خونه… وی دیگه نباید فکرتو درگیر این چیزا کنی، من نگرانتم چون جواب ایمیل منو هنوز ندادی، فکر میکنم حال این روزای مامانم زیاد خوب نباشه، حالی که هیشکی ازش خبر نداره و چیزی هم به کسی نمیگه
آره عزيزم زياد روبراه نيستم ولى قول ميدم خوب شم، جواب ايميلت هم سعى ميكنم امروز حتماً بدم ميبوسمت زياد
دنیا محل گذر هست یروز هم نوبت ماها هست . . . . .
😦
آخ آخ آخ راست میگی
اینکه خودش کیک درست میکرد برای من هم نشونه مهمی بود
نمیدونم آواره
شاید هم راحت شد
ولی من از مرگ خوشم نمیاد
کاش میشد زنده موند ولی سالم
مواظب خودت و دخترت باش
منهم هميشه دلم زندگى جاودان با سلامت ميخواستم
ممنون عزيزم