توى حجم وسيعى از انواع دلتنگيها دست و پا ميزنم؛ دلتنگى براى دخترك كه سه ماه پيش بعد از يك سال و نيم تنها بيست و چهار روز با من بود و هى ميگويم تف به دنيايى كه سهم من ازش اينه كه دردونه ام را هر يك سال و نيم بيست روز ببينم و تازه اونهم شايد؛ دلتنگى براى مادر، يازدهم مارچ، دو سال ميشه كه نديدمش، همينطور خواهرم و بچه هايش؛
دلتنگى ديدار يك دوست قديمى كه شايد سالها در ايران باشى و نديده باشى ولى اينجا دلتنگش هستى، بدجور هم!!
دلتنگ تهران و خيابانهايش، حتى ترافيك و هواى آلوده اش؛
اين روزها همه اش فيلمهاى ايرانى تماشا ميكنم و باهاشون تو خيابانهاى تهران و گاه شهرهاى ديگر پرسه ميزنم و آه ميكشم!!
دلتنگ زبان مادرى؛ اصطلاحات و تكيه كلامهايى كه فقط اونايى كه ايران زندگى ميكنند ميفهمند؛ دلم تنگ شده براى فارسى حرف زدن، منظورم اين نيست كه اينجا اصلاً فارسى حرف نميزنم؛ نه تماس دائم با دردونه و مادر و خواهر و نگين و دوستان ديگر هست، ولى دلتنگ معاشرت رو در رو هستم؛ دوستى كه بهش تلفن بزنم و ازش بخواهم بياد خانه ام و بنشينيم دو تايى دل سير حرف بزنيم و درد دل كنيم !!
اين روزها ناخودآگاه ميان جملاتم كلمات فارسى مى پرانم!! اين روزها بسيار غريبه تر از پيش با اينها شده ام!! چيزى شبيه حسى كه گلى اينجااينجا گفته؛ اينكه من ميان اينها چه ميكنم؛ اينكه اگر صد سال هم با اينها معاشرت كنم باز هم برايم غريبه اند، انگار كه از دو جهان متفاوت باشيم؛
اينها خيلى خوب، مهربان و همراه هستند، خيلى زياد، اغراق نميكنم ، ريا و فريبكارى و از پشت خنجر زدن رابه طور معمول بسيار كمتر ميبيني ميانشان؛ اما… آه از اين «اما» كه وقتى پس از جمله ايى مى آي انگار پاك ميكند همه ى آنچه درش بوده و توفصط مى چسبى به آنچه بعد از » اما» ميشنوى!!!
و اما حس ميكنم چيزى كم است ؛
چيزى كه نميدانم چيست .
و دلم ميخواهد يك بليت يكسره به تهران بگيرم و برگردم اما!!!
جالبه. چند روز پیش منهم گفتم دلم برای فارسی حرف زدن تنگ شده، برای تکیه کلام هایی که جوون های الان استفاده می کنند و من اکثرشون رو نشنیدم. دلم میخواست اونجا بودم و همه ی اینا رو یاد میگرفتم. منم دلم بلیت یکسره میخواد!
با اون » اما » ى بعدش چه ميكنى؟
نمیدونم!
دلم میخواهد، اما…
امان از اين همه اما!!
اما…
آقا یعنی کشت من رو این مطلبت. به خصوص دلم خیلی آتیش گرفت وقتی تعداد ۲۵ روز رو نوشتی. واقعا خیلی ناراحت شدم. آقا نکن اینکارو با ما! ما حساسیم.
بمييييييرم برات آخه عزيزم ؛ تو ناراحت نشو ديگه ، الان وقت ندارى خوب واسه ناراحتى ، بوووووووووس حالا خوب شدى؟
آقا من نظری ندارم!یعنی حرف قابل گفتنی ندارم.اما دکمه ی لایک خاموشه.مجبورم کامنت بذارم!
خداييش اين لايك بهترين اختراع بوده و هست:)
بلی!به راستی اختراع نیکوییست!امروز روشن شد دکمه ی لایک!!!من هم بسی خرسند گشتم!!
🙂
دلتنگي و اما هاي هميشگي ما. اگر نبودند دنيا اين نبود و شايد همين قدر خوب نبود و همين قدر بد البته
دنيا اين روزهااصلاً خوب نيست ، حداقل دنياى من!