يه موضوع خنده دارى چند روزه كه تو سرمه و ميخوام بنويسمش، ولى هرچى تلاش ميكنم تا به يادش بيارم نميشه؛ ميدونم كه داستان بامزه ايست ولى نميفهمم چرا وقتى در موردش فكر ميكنم اشكى ميشن چشمهام!! وقتى ميخوام بيادش بيارم خنده داره ولى وقتى به يادآورى فكر نميكنم و فقط تمركز ميكنم گريه دار ميشه!!
شايد بخاطر اينكه اين روزها افسرده تر از اينم كه بخوام مطلب خنده دار بنويسم؛ شايد هم اصلاً موضوع بامزه ايى در كار نيست و من چون حالم خوب نيست ميخوام كه يه مطلبى پيدا كنم كه حالم را بهتر كنه؛
اين روزها انگار قابليت خوشحال بودنم را از دست داده ام، البته اگر اصلاً از اول همچين قابليتى را دارا بودم! ارتباط با آدما شده برام يه كابوس، دلم نميخواد با كسى حرف بزنم و اين در حاليست كه گاه با همه ى وجود بهش نياز دارم! تو اون لحظات دلم ميخواد يه دوست خوب روبروم طاهر بشه و من حرفهام رو بزنم، درد دل و گريه كنم و اون گوش كنه، بعد اون حرفهاشو بزنه و من گوش كنم، و محو بشه و من بخوابم!! قدرت بحث و نتيجه گيرى ندارم، تحمل دلسوزى و نصحيت هم؛ از رفت و آمدهاى اين روزهاى آخر سال هم اضطراب ميگيرم؛ ايكاش ميتونستم چند ماهى نامرئى بشم؛ مثل فيسبوك كه دى اكتيو ميشى و بعد برميگرى و ميگى:» دوستان من برگشتم» بى هيچ توضيحى؛
ديشب ده دقيقه ايى تلفنم رو خاموش كردم و فهميدم فقط دوست دارم در دسترس نباشم ولى حس فضوليم در مورد ديگران سرجاشه!! پس دستگاه تلفن رو روشن كرده و روى حالت هواپيما گذاشته و واى فاى را روشن و صداش رو هم خاموش كردم!! انگار قراره امسال بلند ترين شب سال، طولانى ترين اشكها رو بريزم!! امسال نه از هندوانه و انار و آجيل خبريست و نه از دوست و مهمان.
چرا واسه تو داره برف میاد پس؟ 🙂
جواب مفصل شما رو توی ده بند براتون ارسال کردم.
مجدد تاکید میکنم که هیچم شوخی ندارم!
بووووق مامانی
اين ده بند كجا هست حالا پسر جان جدئ ؟!
اینجاست: http://1292days.wordpress.com/2013/12/21/saturday-morning/comment-page-1/#comment-775
من اصلاً اين پيغام پسرم رو نديدما؟!!! حالا اقلاً فهميدم امتحانشو داده!!! اون روديورو همون وقت كه تو وبلاگت نوشته بودى ازش رفتم سراغش خيلى خوشم اومده ولى من فقط تا قسمت هفتم تونستم پيدا كنم!! از اين چيزاى خوب پيدا كردئ خبرم كن من زياد اهل گشتن نيستم، هلو بپر تو گلو ميخوام مرسى از راديو و مرسى از فرستادن پيغام پسره
سخت نگیر، ببین من این همه سال سخت گرفتم آخرش به اونی که می خواستم نرسیدم ولی الان سعی می کنم از زندگیم لذت ببرم، به قول یکی از دوستانم آدم ممکنه یهو سرطان بگیره بمیره پس چرا باید الان که سالمه زندگیشو هدر بده و شاد نباشه
خوب ميدونى شاد بودن خيلى كار ساده ايى نيست ، من حرفانو قبول دارم خيلى وقتها هم موفق ميشم ولى گاه واقعاً نميتونم حس ميكنم نشدنيه و اين روزها هم از اون وقتهاست
موافقم
عمر غصه ات كوتاه باشد جان، چه حرفي گفته ميتوانم گاهي اين وقت ها دلم ميشود كه قطره شوم در دهان دريا. كاش دريا باشد
مرسى عزيزم تز مهرت
وقتی باید شاد باشی میشی و وقتی باید ناراحت باشی میشی کاره زیادی نمیشه کرد مگر اینکه مانعشون بشی
حق با توست و گاهى آدم يادش ميره چطور مانع غم بشه ، من الرن تو اون وضعم ولئ ميام بيرون ازش
تموم می شه….دوره ای یه دیگه. کی یه که این دوره ها رو نداشته باشه….من که دارم!
مرسى عزيزم
این دونه برفات خیلی نازن! توی آمستردام یادت بودم!
مرسى عزيزم خوندم كه برگشتى و همه چى هم به خوبى گذشته خوشحالم
چقدر این حال ناجوره…دلم نمیخواد هیشکی تجربه اش کنه…
تلفن من که فرقی بین حالت روشنی و خاموشیش نیست … کلاً 😀
بیشتر به عنوان ساعت ازش استفاده میکنمبرای بیدار شدن 🙂
I prefer not to be accessible! It is more fun .
من امدم بگویم ان روغن زیتون محلی برای رشد ابروها جواب داد. حالا شنیده ام بعضیها یک ساعت قبل از حمام روغن زیتون طبیعی را به سرشان می زنند برای رشد مو. احتمالا ان هم خوب جواب میدهد. برای ابرو که حرف نداشت.
مرسى گيلا جون ، فقط روغن زيتون محلى نداريم نميشه همين روغن زيتونهاى معمولى را استفاده كرد؟
راستش خودم نمیدونم از لیلی میپرسم بهت میگم
كجايي خانمي؟ مي آيم ميبينم ننوشته اي.
مدتى تو كما بودم عزيزم، نه اينترنت، نه اس ام اس و نه تلفن : افسردگى كامل! التن بهترم ممنون ازمحبتت
آوا کجایی؟ نیستی؟
عزيزم يكم افسرده بودم ولى دوباره برگشتم بخونمتون و بنويسم
عزیزم خوش اومدی.
ممنون مهربون
هنوز شما از کُمــــــا در نیومدی ؟ ایششش 🙂
[ آیکن دکتری که داره تجویز میکنه ] شروع کنید بنویسید جانم ! حالتون حتمن بهتر میشه 😀
روزت خوش
ممنون عزيزم ،
بلى حتمادكتر جان بزودى شروع ميكنم، الان دوره نقاهتمه:)
یعنی نمی نویسی دیگه؟ 😦
چرا عزير دلم برگشتم ، فعلا با خوندنتون شروع ميكنم
هی کجایی دختر؟ 🙂
پیدات نیست
مسافرت بودی؟ یهو غیبت زد
آپ کن دیگه 😉
سلام دوباره نمنمك برگشتم 🙂 مسافرت نبودم يجورايى تو كما بودم !
کما سخته 😦
شنیدی دکترها میگن با فردی که تو کماست حرف بزنید میفهمه فقط نمیتونه جواب بده؟ کمای منم همینطوری بود سختیشم همین عذاب وجدان از جواب ندادنست .
نمیتونم حرفی بزنم 😦
ولی «یه روز خوب میاد» 🙂
حتما به این آهنگ گوش بده 😉
مرسى ، از كره خر چه خبر؟