پرواز و مردى با انگشت در بينى!!
18 05 2015دیدگاه : 7 Comments »
برچسبها: هواپيما، دماغ، فيلم، تهوع
دستهها : گزارش
پرواز و شام گياهى
17 05 2015دیدگاه : 3 Comments »
برچسبها: سفر، استانبول، آمريكا، سبزيجات، پاستا
دستهها : گزارش
سه سالگى
3 04 2015
دیدگاه : 25 Comments »
برچسبها: تولد، وبلاگ، سپاس
دستهها : گزارش
خانه تكانى و نوروز و كمكهاى مردانه
20 03 2015
دیدگاه : 15 Comments »
برچسبها: نوروز، خانه تكانى، موش، آشپزخانه
دستهها : گزارش, شادى
پيرى!
12 07 2014
مشغول فيس تايم با مامان بودم، بهش گفتم كه خوشگل شده، لبخند رضايتى زد و خواست كه بگه تو هم همينطور، ولى خوب نتونست دروغ بگه، آخه واقعاً خيلي ايكبيرى بود قيافه م !! نميشد دروغ به اين بزرگى بهم بگه، اين بود كه گفت:» تو هم عزيزم بايد باسنت رو كوچيك كنى، حيفه آخه صورت به اين قشنگى دارى ولى باسنت بزرگه سنت رو بالا مى بره»!!!!!
البته بدون اينكه باهاش بحث كنم گفتم چشم مادر جان ، اگر كار ديگه ايى ندارى من برم دنبال كوچك كردن باسنم!!! نگفتم كه آخه مادر من كى و كجا متوجه رابطه ى كون و سن شدى ؟! هر چى باشه مادره ديگه ترجيح ميده چين و چروك و شكستگى صورت دخترش را نبينه و همه تقصيرها رو بندازه گردن كون بيچاره!!
به هر حال مادر است و اجراى دستوراتش واجب، اين شد كه تا تماس قطع شد راه افتادم رفتم پياده روى. منهم اينطور دلخوش كردم به رعايت حال مادر!!!
امروز كه ميرفتم آزمايشگاه سفارش مادر رو فراموش كرده بودم ، به همين دليل هم با كفش معمولى و كمى هم پاشنه داررفتم، ولى تو راه برگشت منتظر تراموا بودم كه يادم افتاد و با همون كفشها سه تاايستگاه را تا خونه پياده آمدم.
نتيجه ى عملى: تاول و ميخچه ى كف پا!
نتيجه ى اخلاقى: خيلى هم گوش به فرمان مادر نبايد بود!
دیدگاه : 11 Comments »
برچسبها: مادر, چاقى, نصيحت, سن و سال
دستهها : گزارش
ديدن يا نديدن مسئله اين است
8 07 2014
دو روزه كه افتادم تو تخت، سرفه امانم را بريده، از گلو درد خسته و كلافه شدم، بدنم درد ميكنه و صدام كاملاً رفته ، تو اين وضعيت دوستى زنگ زد كه براى بردن آنتى هيستامين كه سفارش داده بود مياد،اومد و از ديدن سر و وضع و بى صدايى من كلى ابراز تعجب كرد و نشست !!
همه ى يك ربع بيست دقيقه ايى كه نشسته بود من كمر و پاهامو را ماساژ ميدادم بس كه درد ميكرد، صدام هم كه در نميامد،اونقدر حالم بد بود كه فراموش كردم به رسم و عادت هميشگى چاى يا قهوه ايى برايش بيارم؛
اونوقت اين دوستم ميگه خيلى دلم ميخواد بنشينم و باهات درد دل كنم ولى حيف كه كار دارم!! حالا بعداً ميام !!
موندم اين دوست اصلاً حال و روز من رو ديد يا اونقدر تو خودش غرق بود كه اصلاً حاليش نشد؟!!!
من واقعا نميتونم بفهمم چطور بعضيها اين همه نسبت به اطرافشون بى توجهند؟!! يا اونقدر غرق در خود و دنياى خودشون هستن كه وقتى براى ديگران نميمونه!
حالا اين دوست قراره فردا بياد، قرارش رو هم كه البته خودش گذاشته….
دیدگاه : 8 Comments »
برچسبها: ديدن, درددل, سرماخورگى
دستهها : گلايه, گزارش
دو ساله شد!
29 03 2014ورد پرس ميگه اين وبلاگ دو ساله شد؛ و اين يعنى دو سال از اون روزهاى در بدرى و بى خانمانى گذشت. و من الان بيش از دو ساله كه ايران نيوده ام،
و هر طور شده ميبايست خودم را به وطن برسونم . پس لطفاً برايم آرزو كنيد.
دیدگاه : 19 Comments »
برچسبها: وبلاگ, تولد
دستهها : گزارش
مشق شب
16 02 2014
يكى از درسهايي كه دردونه اين ترم گرفته، فيلم و داستان ايرانى هست! خوب حتى قبل از برداشتن اين درس به من و مادرم گفته بود كه بايد بهش كمك كنيم.
وقتى كلاسها شروع شدند خيلى هيجان زده و خوشحال از برداشتن اين درس بود، گفت كه در جلسات يا يك فيلم ايرانى نمايش ميدن يا در مورد يه داستان صحبت ميشه، بعد معلم چند مورد را نام ميبره و هر كس ميتونه يكى را انتخاب كنه و در موردش بنويسه؛ منهم مضطربانه منتظر انتخاب دخترك بودم كه يك روز اس ام اس داد كه آيا داستان طلب آمرزش صادق هدايت را خوانده ام ؟ كه گفتم خير، بعد يك اس ام اس ديگر آمد كه » بنويس» گفتم نمى توانم دوباره اس ام اس آمد كه تو قول داده اى گفتم كه آخر نخوانده ام!! كه در اين موقع يك اس ام اس حاوى لينك داستان آمد كه نوشته بود بخوان و تا فردا بنويس و فقط هم در مورد يك موضوع!!!!
خواندم و نوشتم :
طلب آمرزش صادق هدايت حكايت گناهكارانيست كه براى تطهير روح خود و به اميد بخشايش باري تعالى راهى كربلا ميشوند كه دست بدامن امام حسين شده و از او بخواهند ميانجيگرى كرده و از خداوند بخواهد آنها را ببخشد؛ كه اينان بتوانند پس از آن با خيالى آسوده و بدون ترس از مجازات بميرند!!
عزيز آقا هوو و دو كودكش را كشته و همه ى نگرانيش بابت مجازاتيست كه بابت اين گناه قرار است در دنياى ديگر گريبان گيرش شود و نه ذات كشتن سه انسان!! هر چند در قسمتى از گفته هايش اذعان داشته كه وقتى در آينه به چهره اش نگاه ميكرده از خودش ميترسيده ولى بلافاصله ترس از عقوبت عملش در آن دنيا بر اين گفته چيره ميشود؛
وقتى بچه ى دوم هوو را ميكشد چنان بيقرارى
ميكند كه هوو و شوهرش هم برايش دل ميشوزانند كه چقدر او بچه ى هوو را دوست داشته !! و در اينجا باز ميگويد كه او براي بچه گريه نميكرده كه براى خودش و عذابى كه قرار بوده در دنياى ديگر بكشدنگران بوده و ابتدا هم ميگويد از يك طرف دلش هم خنك شده!! انگار كه ترس از مجازات دغدغه هر گونه در خود نگريستن را از او گرفته كه آنهم در آخر عمر با يك سفر و زيارتى و توبه ايى حل ميشود!!
دغدغه ى عزيز آقا تنها بخشايش است آنهم نه از جانب آنها كه بهشان ظلم كرده، كه خداوند؛ وقتى ميخواهدسرگذشت خود را تعريف كند ميگويد حسين پسر هويش از اتاق بيرون برود و ضمن تعريف داستان هم ميگويد» خاك برايش خبر نبرد» كه هوو و يا گدا علي شوهرمرحومش نفهمند او چه كرده!!
نكته ديگر اينكه گويى او بيش از اينكه پشيمان باشد ترسيده است، و من از خودم ميپرسم آيا اگر يك با ديگر به عقب برگردد و در همان موقعيت قرار گيرد دوباره همان كارها را انجام ميدهد؟ و مطمئناً ميگويم بلى!!
در مورد ديگر شخصيتها هم به همين ترتيب: مشدى رمضان على نگران و نادم كشتن مسافرش نيست بلكه ناراحتى او از بودن پول حراميست كه سالها در زندگيش بوده و آنهم به مرحمت شيخي با بخشيدن يك سومش حلال ميشود!! گلين خانم هم كه باعث مرگ خواهر و هوى خود شده تا او را از سهم ارث پدرى محروم كند، اكنون با توبه با خيال راحت بر ميگردد و سهم ارث خواهر را به جيب ميزند.
انگار انسانيت، شرف، وجدان و اخلاق در يكسو و خداوند در سويى ديگر باشد، اين افراد با اعتقاد به او. ترس از او و انجام دستوراتش خيال خود را يكباره راحت كرده اند.
چند روز بعد نوشت: دختر اس ام اس داد كه نوشته ام را به مسئولى كه قراره نظر بده نشان دادم و گفته كه «نوشته ات اصلاً به درد نميخوره ، دلم ميخواد بميرم»!
منهم دلم خواست بميرم هم از شرمندگى هم بخاطر حال و روزى كه دخترك داشت و من هيچ كمكى نتونسته بودم بكنم.
پس از بعد نوشت:روز بعد اس ام اس فرستاد كه طرح كلى را نوشته و خودش فكر ميكنه اينبار قابل قبوله؛
خيلى به اين دخترك افتخار ميكنم.
دیدگاه : 19 Comments »
برچسبها: فيلم, نظر, داستان, صادق هدايت
دستهها : گزارش
دندان عقل و درمان اينترنتى
10 02 2014دخترك دندون درد داره، دندان پزشك براى دو هفته ى ديگه بهش وقت داده، دختر خاله پاريس دندان پزشك و ساكن استرالياست؛ حالا دردونه از من خواسته كه در مورد دندونش از پاريس بپرسم؛البته چون سر كلاس بود همه گفتمانمان اس ام اسى برگزار شد كه اينجا بخشى از اون را ميخوانيد:
دردونه: مامان ميشه از پاريس بپرسى؟
من : باشه عزيزم ولي چى بپرسم؟!
دردونه: بگو دندونهاي عقل فك بالا در اومدن و هنوز بخشيشون تو لثه هستند، پايينيها قبلا دراومدند، طبق عكسى كه اون موقع گرفتم گفته شد بالاييها معلوم نيست نياز به جراحي داشته باشند، بپرس تو دو هفته ممكنه چه اتفاقى بيوفته، دردش هم با خوردم يك ادويل سه ساعت خوبه؛ اينهم عكس:
دیدگاه : 10 Comments »
برچسبها: ويزيت, اينترنت, دندان پزشك, دندان درد, دخترخاله, عقل
دستهها : گزارش
تبخال
17 12 2013
چشمهام رو كه باز كردم، درد تلخ گوشه چپ لب بالايى كشوندم جلوى آينه، هر چند نيازى به آينه هم نبود؛ تبخال لعنتى!! امسال بار دومه كه مياد سراغم اونهم بعد از سالها كه لطف كرده بود كارى به كارم نداشت! بار پيش يك بسته از اين چسبهاى مخصوص خريده بودم و براى همچين روز مبادايى گوشه ى كشو گذاشته بودم. تو تلويزيون تبليغش رو گذاشته كه يه خانوم يك دونه از اين چسبها رو ميچسبونه رو تبخال روى لبش و بعد دوربين ميره رو ساعت كه عقربه هاش به سرعت ميچرخه و دوازده ساعت ميگذره و : دينگ !!
ديگه اثرى از تبخال نيست!
با اين نيت چسب رو چسبوندم و ساعت نه با سرعت تو آگهى كه با همون سرعتى كه حسش ميكردم كه خيلى هم طولانى بود چهر بار دوازده ساعت چرخيد و بيشتر از شش بار هم چسب را عوض كردم ( بعد از خوردن چاى يا قهوه مجبور بودم عوض كنم) ولى زخم تبديل شده بود به چيزى شبيه تاول به رنگ سفيد و بسيار دردناك!!
آخر روز دوم كمى بيشتر دقت كردم و متوجه شدم اين بيچاره اصلاً تبخال نيست !! جوشه !!!
دیدگاه : 35 Comments »
برچسبها: لب, گيجى, تبخال, جوش
دستهها : گزارش