مشغول هرره ر كرره و حرفهاى صد من يه غاز با نگين بودم كه زنگ خانه زده شد و من هم بدون فكر پريدم و دگمه ى باز كردن در را فشار دادم، كارى كه معمولا انجامش نميدم، يعنى بيشتر مواقع اگر ندونم كى پشت در هست از باز كردن خوددارى ميكنم!! خوب يك جورايى از اين قبيل سورپرايزها فراري هستم!! فكر اينكه اين سورپرايز ممكنه يه دوست خسته كننده باشه كه به مرز كسالت مرگبار برسوندم، راه حل باز نكردن در را پيش پايم گذاشته.
اما اين بار اونقدر همه ى ذهنم به گفتگو مشغول بود كه پيشگيرى از يادم رفت و در را باز كردم! پشت در اما مهمان كه نه ، پستچى بود با بسته ى كوچكى در دست، گفت كه اين بسته براى همسايه ى طبقه ى همكف هست و خواست كه من تحويل بگيرم ، البته چاره اى جز قبول بسته نداشتم، پس تحويلش گرفتم و در را بسته و به صحبت ادامه دادم.
بعد از اينكه با نگين خداحافظى كردم چشمم به بسته ى روى ميز افتاد، لمسش كردم به نظر پوشاك ميامد! شروع كردم به بيشتر لمس كردن و وارسي پاكت!! از كاليفرنيا اومده، دوازده دلار و هفتاد و پنج سنت پول پستش شده، به نامى متفاوت از ساكن طبقه ى همكف هست و بالاخره فهميدم كه توى بسته كلاهه!!!!!!
ولى همچنان دارم ميميرم از فضولى !!! اونقدر دلم ميخواد درش را بازكنم و كلاه را در بيارم و ببينم!!! فكر كنم بافتنى هم باشد!!!
لعنت ميفرستم به پستچى كه بسته را دستم داذ و مثل دفعات قبل روى پله نگذاشت!! اونطور بدون نيم نگاهى به پاكتها در را ميبستم واز احساس فضولى رنج نميبردم!!!
اميدوارم همسايه زودتر بياد و كلاهش را ببره ؛ اگر نه شايد مجبور شم براى ديدن كلاه باب رفت و آمد را باز كنم!! اونقدر هم آدم نچسب و بداخلاقيه كه كليد روحانى هم براى باز كردن اين در كفايت نخواهد كرد!
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...