به طرز مسخره ايى وزنم پايين نمياد !! ميان مرز شصت و پنج و شصت و سه نوسان ميكنه !! و كلاً خسته ام كرده با اين مسخره بازيش !! » اينجا» كه بودم بدون اينكه كارى به كارش داشته باشم خودش مثل بچه آدميزاد ميامد پايين و خوشحالم ميكرد!! شايد هم فكر ميكرده من تو اون موقعيت انگيزه ايى ميخواستم براى خوشحالى !!! و لابد حالا كه ديگه آواره نيستم، كون لق خودم و انگيزه و خوشحاليم !!
اعتراف ميكنم كه در » اينجا» خوشحالتر بودم !!
اعتراف ميكنم كه اينجا در خانه ام مدتيست با شادى بيگانه شده ام !!
حس روبرويى با آينده ايى ناآشنا دچار فلج مغزى ام كرده ؛ دلم آشوب است و درونم غوغايى از جدال تناقضهايم !!!
… و در اين ميان ترازو هم هر روز با نشانه رفتن انگشت ميانى بسويم به سخره ميگيردم !!!!
ياوه سرايى
9 01 2013دیدگاه : 7 Comments »
برچسبها: لاغرى, وزن, اضطراب, ترازو, غم
دستهها : دلتنگى, در خلوت