صبح روز پنجشنبه بيست پنج جولاى دخترك برگشت و منو با جاى خالى خودش تنها گذاشت؛ شنبه آش پشت پا هم برايش پختم!
دو روز اول كه فقط قرص خواب خوردم و خوابيدم، وقتهايى هم كه بيدار ميشدم تا چشمم ميوفتاد به جاى خاليش تو خونه، اشكهام سرازير ميشدن. از يكشنبه حال و روزم كمى بهتره ، يعنى اين بغض لعنتى كمتر شده ولى هنوز دلم نمياد نشونه هاشو جمع كنم؛ مايع لنز و جاى لنزش تو دستشويى، لباس خوابش كه تا كردم، گذاشتم كنار خودم تو تخت و هر شب بوميكنمش و ميبوسمش، بيسكوييت نمي خورده ى ميلكاش زير ميزِ تو هال و از همه بدتر: جاي خالى لياسهاش تو كمد؛وقتى يادم ميوفته كه خيلى كارهايي كه قرار بود بكنيم و وقت نشد، قلبم تو سينه فشرده ميشه و دردم مياد و آه ميكشم، هر بار كه در يخچال يا فريزر را باز ميكنم، افسوس ميخورم كه اى واى ديدى واسه بچه م اينو درست نكردم؟!
به هر حال هنوز درد ميكشم هر چند كمتر شده و براى تحملش نيازى به بالا انداختن چند تا تمازپام نيست ؛
سخته خيلى سخت
خونه به این به هم ریختگی بعد هی می گی پا شو بیا پا شو بیا؟ تازه الان همه چیز ها هم حالت تاریخی داره فک کنم کلا تصمیم نداشته باشی مرتب کنی خونه رو! خب آخه کدوم بچه ای بیسکوییتش رو نصفه ول می کنه می ره خارج؟ بعد هم اون مایع لنزش رو جا گذاشته! خب این چه وضعشه! این بچه اصلا برای خوردن بیسکوییتش هم شده باس یه دقه برگرده بیسکوییتش را بخوره! الان اگه فشارش بیفته قندش بره پایین چی؟ اصلا تو برای من چرا بیسکوییت نخریدی؟ من مامانم هم برام بیسکوییت نخرید! من الان عقده ای شدم! تازه من مایع لنز ندارم! این چه وضعشه! من چرا چشمام رو عمل کردم؟!
بعد هم یه مساله ای. شما اول گذاشتی بچه بره بعد آش درست کردی تنها تنها خوردی؟ کدوم مادری آش رو به تنهایی می خوره؟ من اومدم خونتون آش درست کردی به اون خوشمزگی. بعد من الان یه سوالی برام پیش اومده که آیا وقتی ما هم از خانه ی شما رفتیم باز آش درست کردیم به بهانه ی پشت پا تنهایی خوردی؟ یعنی من الان اشک تو چشمام جمع شد! حالا که اینجور شد دیگه خونه رو مرتب نمی کنم! البته وقتی مامان من رفت خونمون مرتب بود. به یک ساعت نکشید که به هم ریختمش که آثار حضور مامانم رو از بین ببرم که یک وقت خدای نکرده زبونم لال جای خالیش رو حس نکنم و غصه نخورم! مثلا هی نگم وای نگاه کن اونجا چه مرتبه مامانم مرتب کرده!
تو هم آثا حضور اون بچه رو از بین ببرد و همین الان خونه رو مرتب کن اون بیسکوییته رو هم بخور خراب می شه. من همش فکرم پیش اونه!
یه سوال در نهایت دارم. دختر خانوم شما از چه عصری استفاده می کنن که بعد از خروجشون از لباس خوابشون بعد از گذشت چهار روز هنوز لباسه بو می ده که تو بوش می کنی؟ به نظرت مامان منم از این کارا برا من کرده؟ کور بشم اگه کرده باشه! مامان من یکی از اولین کار هایی که کرد این بود که هرگونه آثار حضور من در اون خونه رو پاک کرد ولباس هام رو داد فقیر! در نظر من مامان من وقتی من رو گذاشت فرودگاه وقتی برگشت خونه خوشحال بود که دیگه هی نباید به یکی بگه مرتب کن مرتب کن!
واى مردم از خنده، خوب بود تو اين موقعيت كه اعصاب ندارم و دليلش هم تو مطلب بعدى ميفهمى اين خنده بكارم اومد، جوابت هم باشه واسه بعد الان سردرد دارم نميتونم. فقط غصه نخور بيا اينجا خودم واست بيسكوييت ميخرم و درضمن بيسكوييت نيمخورده اش هم ويكي خورد، مايع لنزش رو مخصوصاً نبرد ترسيد بريزه تو وسايلش ، جا لنزيش هم توش لنزاى تاريخ گذشته اش بود و فراخى كون باعث شد تصميم بگيره بيخيال جالنزى بشه باى دور ريختن لنزو برداشتن جاش!!! فكر كنم جوابتم دادم همينجا حالا بعدا اگر مطلب جديدى به ذهنم رسيد اضافه ميكنم
کامنت من سه برابر متنه!
اتفاقاً به ذهنم رسيد بهت بگم بابا جان خوب اينكه خودش يه پسته!!! راستى نوشتم برات غصه نخورى خودم برات بيسكوييت ميخرم؟!
lotfan!
چشم عزيز پاره ك و ن
=))))))))))))))))
جاش خالی نباشه…
ممنون دوست خوب
و چه سخت است نفس کشیدن در هوایی که حالا یک چیزِ اساسی کم دارد: تو!
…
عوضش به این فک کن که بازم برمیگرده، به اینکه موقتیه.. و اصولاً چیزی که موقته و میگذره غصّه نداره.. پس خوشحال باش و خوشحالیتو با خودش هم تقسیم کن :*
مرسى
آره همينا باعث ميشه دردش كمتر بشه ولى به هر خال روزهاى اول آسون نيست
یه مدت بگذره خوب میشی امیدوارم هر جا هست موفق باشه.
مرسى عزيز
جاش خالی نباشه.تمیدوارم باز هم زود ببینیش.
ممنون عزيزم
جاشون سبز باشه کلی.
ممنون
دیر اومدم باز…
شش روزه که رفته
خوبی الآن؟
آره عزيزم دارم عادت ميكنم
متاسفم 😦