فيلم نهنگ عنبر كاري از سامان مقدم را امروز ديدم، فيل با تم كمدي شروع ميشود، صحنه هايى از سالهاى دهه ي شصت كه آدم را مى برد به خاطرات دور آن روزها. خنديدم و آه كشيدم. انگار كه خودم هم از بازيگران فيلم هستم، حس كردم همه تش را؛
اما كم كم هجمي از اندوه و مهر سنگيني كرد بر سينه ام، اندوه دوست داشتن به قيد و شرط و ديده نشدن؛ هر چند كه ارژنگ در آخر به اصرار رويا را مجبور به ديدن كرد. رويايى كه از همان كودكى كه اورا مجبور به نوشتن مشقهايش كرده بود ميدانست و ميديد كه ارژنگ او را ميخواهد.
خلاصه اينكه دلم خواست اينطور دوست داشته شدن را و دوست داشتن را.
گریم هاشون جالبه. برم ببینمش با این اوصاف
حتما ببين ، ميبرتت تو اون سالها
دیدم، کلی هم خندیدم. وااااووو و دست به مهره حرکته، آهنگ هاش هم که عالی بود، بادیگارد شدنش که دیگه ولو بودم رو زمین
منم قسمت باديگرديش غش بودم