اتحاد

7 12 2014

IMG_7884.JPG

اين ويديو را صفحه سپيده دم در فيسبوك به اشتراك گذاشته ، ماجرا در يكى از ايستگاههاى مترو در شهر پرت در استراليا اتفاق افتاده، پاى فردى هنگام پياده شدن بين واگن و فضاى خالى گير ميكنه و بعد شاهديم مه تقريبا همه ى مسافران ايستگاه هم صدا شده و قطار را از پهلو هل ميدهند تا بالاخره پاى فرد مذكور آزاد ميشود .
البته كه حركت انسانى و زيبايى بود و حس خوبى از تماشايش به آدم دست ميده ، اما خواندن كامنتها اين احساس را به سمت ياس و خشم سوق داد؛ بسيارى اينطور نوشته بودند كه حالا اگه اين اتفاق در ايران مى افتاد مردم بجاى كمك دست به موبايل شده مشغول عكس گرفتن ميشدند؛ درسته كه اخيرا مردم از هر اتفاقى فيلم ميگيرن و در اينترنت پخش ميكنند ولى اين مسئله فقط مربوط به ايران و ايرانى نميشه و در همه ى دنيا در جريانه ، و من عميقاً دلگير ميشم از اين نگاهى كه ما به هم داريم. اينكه دائم تبليغ ميكنيم كه ما ايرانيها بع درد هم بى تفاوتيم و بديم ؛
من اما باور دارم در شرايط مشابه در ايران هم بسيارى از ما به كمك اون فرد ميرفتيم و تمام تلاشمان را براى نجاتش ميكرديم، از نظر من مشكل مردم ما ناتوانى در كار گروهيست بيشتر تا عدم همدلى و نامهربانى؛ شايد در شرايط مشابه جمعيتى كه براى كمك جمع ميشدند گروه گروه تصميمات مختلفى براى نجات شخص ميگرفت، مثلاً در حالى كه يك گروه سعى در هل دادن قطار داشت گره ديگر تصميم به سنگين كردن سمت ديگر قطار ميگرفت و عده ايى هم نااميد صحنه را ترك ميكرد و گروهى در انتظار رسيدن كمك ؛
ولى ايكاش بجاى اينهمه نامهربانى نسبت به خودمان و تخريب و تقبيح شخصيت ملى مان سعى در شناخت بهبود نقصهاى واقعى مان داشته باشيم.





آه كه ريحانه را هم كشتند!

25 10 2014

IMG_6878.PNG

ريحانه را هم آخر كشتند.
وارد فيسبوك كه ميشوى ، با خبرهاى مربوط به به قتل اين دختر بيگناه ميسوزى و اشك مى ريزى،
بيگناه بود چونكه خيلى جوان بود، آخر مگر در نوزده سالگى چقدر ميشود آلوده ى گناه بود حتى اگر چاقويى را هم بر پشت كسى فرو كرده باشى؟؟
واى بر كسانى كه جان اين دختر را گرفتند! دختر بچه ايى را هفت سال شكنجه كردند و بعد هم جانش را گرفتند، حق سالها زندگى را از او گرفتند آن هم به نام خونخواهى!!
هر چقدر فكر ميكنم، با هر نگاه و منطقى نمى تونم درك كنم اين را كه دولتى در قرن بيست و يك حكم كند كه انسانى به خونخواهى عزيزش بيايد جان انسان ديگر را بگيرد!!!
عده ايى خانواده ى قاتل را لعن و نفرين ميكنند كه پدرت فاسد بود و متجاوز ، عده ايى سعى در موجه جلوه دادن ريحانه دارند كه دخترك خواسته از ناموس خود دفاع كند، بعضى نوشته اند كه بيخود شلوغش نكنيد خوب آدم كشته است!!، ديگرى گفته كه » آيا اگر پدر خودتان هم كشته شده بود سنگ قاتلش را اينطور به سينه ميزديد؟»…
كمتر كسى ميگويد و يا گفته است كه : بس است اين قانون بربريت قصاص، بس است از مردمان عادى قاتل ساختن ، بس است پرورش حس نفرت و انتقام.
اعدام خودش به خودى خود قبيح و مشمئزكننده هست ، و اين صد برابر زشت تر و قبيح ترش ميكند. وقتى خانواده ى سربندى يا هر خانواده ى ديگرى درخواست به حكم قصاص ميدهد در اصل اجازه ى قتل ميگيرد، يعنى قاتليست كه مجازات نميشود.
امروز سربنديها ريحانه را كشتندند. معلوم نيست فردا كدام خانواده ايى ميخواهد با كشتن كناهكار يا بيگناهى خود را در صف قاتلان بى مجازات اين سر زمين جاى دهد؟!!
من كه دلم خون است براى زندگى نكرده ى ريحانه و براى درد بى پايان مادر و پدرش .





ديدن يا نديدن مسئله اين است

8 07 2014

20140708-014331 AM-6211122.jpg
دو روزه كه افتادم تو تخت، سرفه امانم را بريده، از گلو درد خسته و كلافه شدم، بدنم درد ميكنه و صدام كاملاً رفته ، تو اين وضعيت دوستى زنگ زد كه براى بردن آنتى هيستامين كه سفارش داده بود مياد،اومد و از ديدن سر و وضع و بى صدايى من كلى ابراز تعجب كرد و نشست !!
همه ى يك ربع بيست دقيقه ايى كه نشسته بود من كمر و پاهامو را ماساژ ميدادم بس كه درد ميكرد، صدام هم كه در نميامد،اونقدر حالم بد بود كه فراموش كردم به رسم و عادت هميشگى چاى يا قهوه ايى برايش بيارم؛
اونوقت اين دوستم ميگه خيلى دلم ميخواد بنشينم و باهات درد دل كنم ولى حيف كه كار دارم!! حالا بعداً ميام !!
موندم اين دوست اصلاً حال و روز من رو ديد يا اونقدر تو خودش غرق بود كه اصلاً حاليش نشد؟!!!
من واقعا نميتونم بفهمم چطور بعضيها اين همه نسبت به اطرافشون بى توجهند؟!! يا اونقدر غرق در خود و دنياى خودشون هستن كه وقتى براى ديگران نميمونه!
حالا اين دوست قراره فردا بياد، قرارش رو هم كه البته خودش گذاشته….





همدردى بعد از سيزده بدر

4 04 2014

اى واى، اى واى از فرداى روز سيزده بدر!! با اينكه الان ديگه نه مجبورم برم مدرسه و نه سر كار، ولى همچنان بعد از سيزده دلم ميگيره، البته اين اندوه با يك، دو يا حتى ده روز تعطيليه بعد از سيزده هم كم نميشه چون اساساً ربطى به خستگى سيزده نداره كه اثر سيزده روز استراحت و بخور و بخوابه؛
به هر حال امروز به كرات ياد دوستان و اقوام عزيزم افتادم و كلى دلم گرفت و باهاشون احساس همدردى كردم.
و من ميدونم كه اين يك حس همگانى در كل ايرانه، ولى نميدونم چرا تا به حال هيچ راه حل مناسبى براى كم كردن اين رنج و غم ارائه نشده؟!
در حالى يك راه حل بسيار ساده وجود داره و اون اين كه اولين روز بعد از تعطيلات اعلام كنند كه همه ى كارمندان دولتى و غير دولتى دانش آموزان و دانشجويان و غيره و ذالك همه و همه از ساعت يازده تا دو مشغول به كار و تحصيل ميشوند؛ و به همين ترتيب روزى دو ساعت اين ساعات را اضافه ميكنيم، تا به ساعت هميشگى برسيم؛ اين مملكت اين همه طاق و جفت تعطيلى بيخود داره، و اتفاقاً اين تعطيلات از جمله تعطيلات بسيار باخود و مفيد خواهد بود، چرا كه كلى نيرو انگيزه ى كارى را بالا ميبره؛ به هر حال اين فعلاً در مرحله ئ طرحه، باشد كه تصويب شود.

20140405-124139 AM.jpg





درديست اين تنبلى!

12 11 2013

20131112-015907 PM.jpg
من آدمى هستم به تمام معنا تنبل!! نمونه اى دقيق از قانون اول نيوتن، البته قسمت اولش! ( اگر برآیند نیروهای وارد بر یک جسم صفر باشد، اگر جسم در حالت سکون باشد تا ابد ساکن می ماند، و اگر جسم در حال حرکت باشد تا ابد با همان سرعت و در همان جهت به حرکتش ادامه می دهد. به این قانون، قانون لختی یا اینرسی هم میگویند.) البته شدت اين تنبلى بيشتر در مورد بيرون از خونه رفتنه! اگرنه توى خونه كمتر تنبلم!
اين تنبلى به طور خاص خلاصه ميشه در بيرون از خانه رفتن و بودن به هر دليلى!! اين دليل ميتونه رفتن به سوپر ماركت باشه براى خريد خوراك، يا يك فروشگاه براى خريد كفش و كلاه و …، دعوت يك دوست براى صرف چاي يا شام و بالاخره گشت و گذار در شهر براى تفريح يا كشف ديدنيها!!!
ولى من آرزويى كاملاً برعكس اين در مورد خودم دارم!
در واقع من تو فانتزيها خودم را ميبينم كه با يك كوله پشتى گاه دور ايران و گاه دور اروپا سفر ميكنم، تو اين سفرها من با قطار و اتوبوس به شهرها و روستاهاى كوچك ميروم و بعد پياده كلى از نديده ها را ميبينم و حتي گاهى كشفياتى هم دارم!! شبها در چادر يا خانه ى مردمى كه در مسير آشنا شده ام ميخوابم و صبح هاى زود راه مى افتم به مقصد ى جديد!! ( در واقعيت من با يك چندان چرخدار سفر ميكنم، طورى مسيرم را برنامه ريزى ميكنم كه بعد از پياده شدن از قطار يا اتوبوس كمترين قدمهاى ممكن براى رسيدن به هتل را بردارم و همه ى هوش و تنها كشفم ميتونه راحتى و يا ناراحتى بالش و تشك تختم در هتل باشه!!)
من خيلى از اين خود فانتزيهايم خوشم مى آيد! ولى در اصل خود واقعى ام بسيار زياد متفاوت است با شخصيت آرزوهايم و من هيچكارى اد دستم بر نمى آيد براى كم كردن فاصله ى ميان اين دو 😦





چرا؟!

6 11 2013

20131106-015229 AM.jpg
اين روزها صفحه فيسبوك پر است از اخبار دستگيرى، اعدام و يا تأييد حكم اعدام فعالين سياسى كرد و گاه عرب و تورك!! و اصرار از بكار بردن واژه هاى قوميتى!!
شروع اين اخبار مربوط ميشد به اعدام قاچاقچي و متجاوز و … و بازتاب اين جنايات . كمى بعد اما فيسبوك پر شد از خبر دستگيرى و تاييد حكم اعدام و اعدام هموطنان كرد و گاه هم عرب ؛ در وبلاگ آمده » روز دوشنبه به جز شيرکو معارفی زندانی کرد، شش نفر ديگر در زندان‌های کرمان و بم اعدام شده‌اند.»زندانيان سياسى
و من مدتيست فكر ميكنم كه جريان چيست؟! انگار كه اين برگه ها هدفى جز اطلاع رسانى، و مبارزه با حكومت حتى در حد همان مجازيش دارند!!! حرف من اين نيست كه اعدام بى خبر و ناگهانى، عملى غير قانونى نيست، كه هست و بايد هم سر و صدا به پا كرد و بايد آشفته شد، حرف من اين است كه اخبار ديگر مسكوت گذاشته ميشوند. و سوالم ابن است كه چه هدفى را ابنها دنبال ميكنند؟!





اسكايپ پارتى

14 09 2013

20130914-103658 PM.jpg
بيست و يك سپتامبر تولد چهل سالگى جودى ست، پانزده تا بيست نفر مهمان دعوت كرده از مليتهاى مختلف، اين چيزى بود كه خودش گفت؛ مهمانى در يك كافه ى مراكشى ست ، از من پرسيد كه ميتونم يكى دو تا غذاى ايرانى هم درست كنم؟ و من البته كه گفتم بعععله!! حالا ميخوام آش و كشك بادمجان و يا كوكو سبزى درست كنم، حالا اين كه قراره غذاى ايرانى درست كنم و براى يك عده خارجى ببرم هر چند مهمه ولى اونقدر ذهنم را درگير نكرده كه چى بپوشم و چطور برم و چطور با اينهمه آدم غريبه روبرو بشم؟! براى من هميشه ورود به يك جمع غريبه بشدت استرس زا بوده ، حالا رفتن به يك جمع غريبه كه زبانشون را هم درست نميدانى كه سوپر استرس زاست؛ مطمئناً هم نميتونم از اون بهانه هاى الكى حالم زياد خوب نيست و سرما خوردم بيارم؛ حتى فكر كردن به اين مهماني هم مضطربم ميكند!
به خودم ميگم كلاً در را ببندم و بگم به اين جماعت كه منو بى خيال شن؛ از طرفي راستش دل كندن از اين ارتباطات هم برام راحت نيست، خوب دوست دارم بدونم مردم با فرهنگهاى مختلف چطور زندگى و فكر ميكنند، مهمونيهاشون و روابطشون چطوره ؛ ولى وقتى تو موقعيتى قرار ميگيرم كه ميتونم تجربه كنم، يجورى از زيرش در ميرم!! ايكاش ميشد از طريق مثلن اسكايپ اونجا باشم؛ اينطورى هم هستم و هم نيستم؛ اينجورى هر وقت خسته بشم يه كليك ميكنم!!





افسردگى

10 09 2013

20130910-053358 PM.jpg
اين روزها بيشتر وقتم تو تخت ميگذره، تقريباً روزى چهارده ساعت ميخوابم، راستش چندين بار هم ميانش بيدار ميشم و گاهى هم ميام بيرون از تخت و يه دورى تو خونه ميزنم ، ولى بعد ميبينم هيچ انگيزه ايى براى بيدار ماندن ندارم؛ بر ميگردم به تخت و ادامه ميدم به خوابم!! خواب هم كه خواب مياره واين چرخه ادامه داره؛ حقيقت اينه كه در ساعات بيدارى هم كار خاصى انجام نميدم، يا در دنياى مجازى سيرميكنم و يا جلوى تلويزيون نشستم و براى فرار از فكر و خيال فيلم، آنهم هر چه مزخرف تر بهتر، نگاه ميكنم!! چند روزى هست كه زنگ تلفنم را هم بستم و خلاص!!!
سرماى لعنتي شروع شده .





زمانى براى نبودن

19 07 2013

20130719-104047 PM.jpg
دلم مدتى مردن ميخواهد، مدتي نبودن…، نديدن…، نخواستن …
خوابيدن و بيدار نشدن، خوابيدنِ بى كابوس، خواب نديدن
اندكى بى حسى…
خسته ام ازكابوسهاى شبانه، بيدارشدن از فرياهاى خفه در گلو، با تنى تبدار و پيراهن خيس
خسته ام از فرودادن بغضهاى روزانه، از قهقهه هاى نمايشى…
پير و فرتوت شده ام از خستگى؛





دو روزه بهاره

17 04 2013

20130417-013347 PM.jpg

اين كشور هم بالاخره بعد از ماهها سرما و تيك تيك لرزيدن آخر هفته ى بهارى و فوق العاده ايى داشت؛ كه البته از قبل هواشناسى اعلام كرده بود كه همچين به دلتون صابون نماليد كه هوا گرم شده و يا در حال گرم شدنه؛ در واقع يكشنبه درجه حرارت رسيد به بيست درجه، كه گرمترين روز هفته ى قبل و هفته ى بعدش بود، و خلاصه از آخر اين هفته هم دوباره برميگرده به هفت و هشت درجه!!
امروز چها شنبه ست و هواى نوزده درجه گزارش شده ؛ يعنى ميشه دوباره نريم تو عصر يخبندان!!
اين چند روره همه ملت پنجره هاشون را باز كردن و ميذارن هواى تازه وارد خونه هاشون شه ، جسته و گريخته هم ميبينى مردان و زنان با آستين كوتاه !!
البته من همچنان با كاپشن زمستونيم ميرم بيرون ، اليته زيرش ديگه كت نميپوشم!! ديشب هم چند ساعتى پنجرها باز بودن و من يخ نكردم !!!
بهار عزيز!! ميشه بمونى؟!!